همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
كه خدا از تو خبر دارد و من بي خبرم

رفتي و هيچ نگفتي كه چه در سر داري
رفتي و هيچ نديدي كه چه آمد به سرم

گرمي طبعم از آن است كه دل سوخته ام
سرخي رويم از اين است كه خونين جگرم

كار عشق است نماز من اگر كامل نيست
آخر آنگاه كه در ياد توام در سفرم

اي که در آینه هرروز به خود می نگری
من از آيينه به ديدار تو شايسته ترم

عهد بستم كه تحمل كنم اين دوري را
عهد بستم ولي از عهد خودم ميگذرم

مثل ابری شده‌ام دربه‌درِ شهر به شهر
وای از آندم که به شیراز بیفتد گذرم

#میلاد_عرفان_پور
#غزل

شعر سال تحویل 99

05 فروردین 1399 | 20:41

زندانی خویشیم ما، موسی‌بن‌جعفر!

ما را رهایی بخش یا موسی‌بن‌جعفر!

دارد می‌آید سال نو، تقویم می‌گفت

آغاز این سال است با «موسی‌بن‌جعفر»

گفتم خدا، احمد، علی، زهرا، حسن... آه

دل را رساندم باز تا «موسی بن جعفر»

با دست خالی آمدم تا سال‌تحویل

گفتم تو را جان رضا، موسی‌بن‌جعفر!

از من دوباره خواهش و از تو گشایش

یا حضرت مشکل‌گشا، موسی‌بن‌جعفر!

دل‌ها حرم شد، یار بی‌زائر نمانده‌ست

ماییم و یک دنیا دعا، موسی‌بن‌جعفر!

از تو هوایی تازه می‌خواهد دل ما

با گریه‌های بی‌هوا، موسی‌بن‌جعفر!

 پس حال ما کی می‌رسد تا احسن‌الحال؟

کوتاه کن این راه را موسی‌بن‌جعفر!

 سالی پراز سیل و بلا و ابتلا رفت

امسال اما با شما، موسی‌بن‌جعفر!

خوان از چهره ی طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را
فلسطینم، صدای رنج انسانم،مرا بشنو
که شعر داغ من تا آسمان برده بلاغت را
فلسطینم، که صبحاصبح با نعش عزیزانم
به دوش خسته ی خود میکشانم بار حیرت را
کماکان قصه ی من مانده در پستوی خاموشی
مبادا از جهان یک شب بگیرد خواب راحت را
بگو شیپورهای شایعه خاموش بنشینند
و بشنو از دل آوار، آواز حقیقت را
مرا با قامت خونین یارانم تماشا کن
ببینی تا مگر حیرانی صبح قیامت را
برای کودکان لالایی از جنس رجز خواندم
که در گهواره فهمیدند معنای شهادت را
فلسطینم، سلاحی دارم از آه و نمیترسم
نثار جان دشمن میکنم طوفان وحشت را
فلسطینم، غم آخرزمانم، قبله ی اول
که زیر تیغ میخوانم نماز استقامت را

میلاد عرفان پور

شد به آهنگ عجیبی خاك ما زیر و زبر
خانه ها لرزید و لرزیدند دل ها بیشتر

آن تكان ناگهانی تا همیشه خواب كرد
كودكان خفته در گهواره را  بار دگر

دست های كوچكی از خاك بیرون مانده است
دست هایی بر سراست و دست هایی بركمر

كودكان خانه را جز مرگ، همبازی نماند
باز، بازی می كند داغ عزیزان با جگر

لحظه لحظه شوق پرواز از زمین  تكثیر شد
بسكه هرسو ریخت، باقی مانده ­های بال و پر

داغ های باغ سنگین است اما نو به نو
از دل این خاك می روید درختی تازه تر
 
یك به یك دیوار ها افتاد تا هجرت كنیم
از شبِ این چار دیواری به آغوش سحر

شادی برای تو، غم عالم برای من
از ماه های سال ، محرم برای من
 
آوای آسمانی داوود، مال تو
خاموشی مقدس مریم برای من
 
از عشق خود جدایم و جای گلایه نیست
این بود ارث حضرت آدم برای من
 
بی مهری است رسم محبت برای تو
تنهایی است مونس و همدم برای من
 
یوسف که نیستم ولی آن بنده ام که هیچ 
نگذاشته ست صاحب من کم برای من
 
بگذار عمر در گذر عشق طی شود
حتی اگر نشد که تو یک دم برای من...

سروده شد با دلی سوخته برای مسلمانان میانمار که در خاموشی جهان، می سوزند...

به این آتش برس! هیزم مهیا کن! مهیاتر!
گلستانیم ما در آتش نمرود، زیباتر

مهیا کن که ما از آتش شیطان نمی ترسیم
که در آغوش آتش می شود ققنوس ماناتر

خبر، از دود آه ما به دلها می­ رود مادام
تو با هرشعله نفرینی تری  هر شعله رسواتر

تو مثل شعله­ ها با نعره ­ی مستانه­ ات دلخوش
و ما را ناله­ ای مانده­ ست از فریاد، گیرا­تر

دریغا پیرو بودا به کار زنده ­سوزاندن
دریغاتر از این غوغای خاموشی! دریغاتر !

شما را مردگانی هست - سر تا پای در آتش-
شما در زندگانی نیز می سوزید، پیداتر

بسوزانیدمان ،خورشید محشر نیز در راه است
خدا، تنها خدا با ماست با مایی که تنهاتر

اغثنا یا غیاث المستغیثین! راه دشوار است
اگرچه نیست در رنج سفر، از ما شکیباتر

میلاد عرفان پور

 ...دست به دعا برآریم، تحمل  جهان این روزها خیلی دشوار شده است

صلابتی که در نگاه توست، شقاوتی که در نگاه اوست
جهنم و بهشت را ببین: نگاه دشمن و نگاه دوست

چقدر شمر و ابن ملجم است چقدر هیزم جهنم است
نگاه این که بسته دست تو، چقدر بی حیا، بی آبروست

نگاه تو به کیست اینچنین، غریب و روشن و شکوهمند
نگاه تو نگاه تو نگاه... چه عاشقانه گرم گفتگوست

جوانی و هنوز نیستی جوان تر از علیِّ اکبرش
سه شعبه ای ست بر دلت هنوز، از آن سه شعبه ای که بر گلوست

وجود بی عدم، نگاه توست، کبوتر حرم، نگاه توست
نماز صبحدم نگاه توست، نگاه تو همیشه باوضوست

نگاه تو چه فاتحانه گفت: نه گاه ماندن و نشستن است
نه روزگار غربت حسین، نه تاب حسرت است و آرزوست

فقط نه چشم تر بیاورید، برای دوست سر بیاورید
چقدر کربلا که پشت سر، چقدر کربلا که پیش روست

میلاد عرفان پور

هنوز آثاری از گل های سرخی مانده بر دریا
هنوز از بغض معصومانه ای دارد خبر دریا

خلیج فارس دارد رودارودی تازه می خواند
که موجاموج سرشار است از خون جگر دریا

گرفته رنگی از خوناب گویا تور جاشوها
غروبی سرخ دارد همچنان این نوحه گر -دریا-

هنوز انگار می بیند مصیبت را که پیوسته
به ساحل می رسد آشفته با چشمان تر، دریا

هنوز این موج ها بر صخره های کینه می تازند
هوای انتقام از دشمنان دارد به سر دریا

به هر سو داستان ناتمامی مانده روی آب
هنوز از گفته ها، ناگفته دارد بیشتر دریا

جاری شده‌ست نغمه ی بدرود اما تب سلام نمرده‌ست
رفت آن بزرگوار و پس از او، آن رسم و آن مرام نمرده‌ست

آن مرد بی نمونه ی دوران، از خاطـر خواص نرفته
لبخند های پیر جماران در سینه ی عـوام نمرده‌ست

ما نسل لحظه های حضوریم، در روزگار بی تو صبوریم
چشم انتظار صبح ظهوریم، خون در رگ قیام نمرده‌ست

زنده‌ست آن کـه نـام نکویش در ذهن روزگار بماند
آری چنانکه شیخ اجل گفت،آن مرد نیک نام نمرده‌ست

ای ابر های بغض! ببارید، خود را به گریه ها بسپارید
ای گریه های تلخ بشورید، باور کنید امام نمرده‌ست
به یاد مرحوم احمد عزیزی

مرگ باید سجده باشد، سجده ی پیش از قیام
اشهدم را خوانده ام ای مرگ زیبا، السلام

من چه دارم؟ یک دل دیوانه و یک جان مست
می توانـم رفت تـا عرش خدا با هر کدام

باید از این پس مرا در یاد ها پیدا کنند
شاعرم،گم کرده دل،گم کرده جان، گم کرده نام

روز و شب با کربلا هم داستان بودم ولی
عاقبت در روضه ‌ی آخر نیاوردم دوام

زندگی یعنی به روی نیزه لبخند حسین
مرگ یعنی کاروان عاشقان در راه شام

زندگی شعری‌ست محکم با ردیف مرگ من
وای اگر این شعـر با ماندن بماند ناتمام

می روم اما بمان، ای عشـق! با یاران من
سایه ی تـو بـر سر سرگشتگـی ها مستدام
عشق، آن عشقی که می گویند، در ما نیز هست
با غمش امروز سر کردیم  فردا نیز هست
 
در دل توفانیِ هم، راه خود وا کرده ایم
نیل اگر طغیان کند، اعجاز موسی نیز هست
 
ناز بهتر کن که یوسف در مسیر بندگی
زیر دِین دلبری های زلیخا نیز هست
 
ماه من! دوری، ولی این بس که می بینم تو را
در مدار گردشَت گاهی مدارا نیز هست
 
شاعری دیوانه ام خواندی، بیا ای خوب من!
شاعر دیوانه ات چندی ست تنها نیز هست
به دنیا آمدم با گریه ای  گویا چنین روزی
به من لبخند زد، لبخند زد دنیا، چنین روزی

برید از پیله ی حسرت تنیدن، از نبالیدن
و پر وا کرد آن پروانه بی پروا چنین روزی

برای گریه هایم شانه هایی بی امان لرزید
مرا تبریک می گفتند باران ها چنین روزی

اذان صبح بود آری... صدایم کرد، بیداری
و بر می خواست بخت خفته ام از جا چنین روزی

اذان صبح بود آری... اذان گفتند در گوشم
دل از من برد آن موسیقی زیبا، چنین روزی

همانگونه که مادر گونه اش...لبخند من گل کرد
بهار از راه آمد آن زمستان با چنین روزی

پدر از خانه بیرون رفت با جیبی پر از برکت
و شیرینی تعارف شد به شهر ما چنین روزی

مبارک باد این میلاد -این من- جامع اضداد
که مرگش می برد از حیرت دنیا چنین روزی


"اول بهمن ماه" ۱۳۹۵ در زادروزم
صفحه 1 از 4ابتدا   [1]  2  3  4  انتها