آن ماهی ام که گوشه ای از حوض، مرده ام
بیچاره آن دلی که به دریا سپرده ام
 
بی تاب ، مثل شعر به کاغذ نیامده
شرمنده مثل نامه ی برگشت خورده ام
 
از بس که زخم بود برآن، جا نیافتم
تا بار عشق را بگذارم به گُرده ام
 
ای باغبان ! مزاحمتم را به دل مگیر
از باغ، غیر حسرت چیدن نبرده ام
 
می ترسم ای رفیق! تو هم مثل خاک سرد
وقتی مرا به دل بسپاری که مرده ام!
باد با زلف تو بازی کرد و زلفت با دلم
این چنین آغشته شد عشق تو با آب و گِلم
 
با که غیر از چشم هایت راز دل افشا کنم؟
من که زیر تیغ ابروی تو مرغ بسملم
 
جنگ عقل و دل به پا شد، هرکه راه خود گرفت
آن قَدَر دیوانه ات بودم که گفتم عاقلم
 
با نگاهی جای خود را در دلم وا کرده ای
قاتلم را ناگزیر آورده ام در منزلم
 
روزگاری از تو غافل بودم و در بند خویش
حال در بند تو افتادم که از خود غافلم
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامده ست به جز ما کسی به یاری ما
 
به رنج راه بیامیز تا بیاموزی
به خطّ آبله، اسرار پایداری ما
 
مدام داغ جوان دیده ایم و در تشییع
ندیده است کسی اشک سوگواری ما
 
به سربلندی سرویم و استواری کوه
به رودهای جهان رفته بی قراری ما
 
نمانده جای شکایت که در پیِ هر زخم
بلندتر شده طومار بردباری ما
 
بهار می رسد و پیش پای آمدنش
خوشا که سرخ شود جامه ی بهاری ما 
همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم
 
رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری
رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم
 
گرمی طبعم از آن است که دل سوخته ام
سرخی رویم از این است که خونین جگرم
 
کار عشق است نمازِ من اگر کامل نیست
آخر آن گاه که در یاد توام در سفرم
 
ای که در آینه هر روز به خود می نگری!
من از آیینه به دیدار تو شایسته ترم
 
عهد بستم که تحمل کنم این دوری را
عهد بستم ولی از عهد خودم می گذرم
 
مثل ابری شده ام؛  دربه درِ شهربه شهر
وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم
بخوان از چهره‎ی طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را

فلسطینم، صدای رنج انسانم، مرا بشنو
که شعر داغ من تا آسمان برده بلاغت را

فلسطینم که صبحاصبح با نعش عزیزانم
به دوش خسته‎ی خود می‎کشانم بار حیرت را

کماکان قصه‎ی من مانده در پستوی خاموشی
مبادا از جهان یک شب بگیرد، خواب راحت را

بگو شیپورهای شایعه خاموش بنشینند
و بشنو از دل آوار، آواز حقیقت را

مرا با قامت خونین یارانم ، تماشا کن
ببینی تا مگر حیرانی صبح قیامت را

برای کودکان، لالایی از جنس رجز خواندم
که در گهواره  فهمیدند معنای شهادت را

فلسطینم ،سلاحی دارم از آه و نمی ترسم
نثار جان دشمن می‎کنم طوفان وحشت را

فلسطینم، غم آخرزمانم، قبله‎ی اول
که زیر تیغ می‎خوانم نماز استقامت را
اگر عاشق نبودم این چنین پیرم نمی کردی
به این تن، این تن وامانده، زنجیرم نمی کردی

بهشتت را چشیدم، بعد از آن راندی مرا ازخود
اگر بد بودم از اول نمک گیرم نمی کردی

مرا چون آبشاری دیدی از احساس رفتن پر
وگرنه از بهشت خود سرازیرم نمی کردی

خلافت بود حق خائنی چون من؟ خداوندا!؟
از اول کاش اسیر این تعابیرم نمی کردی

شراب تلخ دنیا تشنه تر کرده است جانم را
از این زهر هلاهل کاشکی سیرم نمی کردی

جدایی کار خود را کرده این از چهره ام پیداست
اگر عاشق نبودم این چنین پیرم نمی کردی

چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو ای بی نشانه می لرزد

هنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ست
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد

چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟

هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
به خانه  چند دلِ کودکانه می لرزد

دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب، زمین و زمانه می لرزد

 ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه می لرزد

مداح فرهیخته ی اهل بیت(علیهم السلام) دوست عزیزم میثم مطیعی چندسالی ست بهانه ی مبارکی فراهم کرده و موجب شده بیشتر برای آن ذوات مقدس بسرایم و بیشتر در این فیض بی کران ،سهیم باشم. 

به بهانه ایام فاطمیه، وبلاگی به شما معرفی می کنم که گلچینی از بهترین مداحی های حاج میثم مطیعی برای حضرت زهرا (علیهاالسلام)،در سال های اخیر را ارائه می دهد.

http://hmmotiee.blogfa.com

 

آیه زهرا

15 دی 1395 | 19:40

به لطف خدا یک ماه است خدا فرزند دختری به من داده ست . او را "آیه زهرا" نامیده ام به گواه این شعر:

 
"آیه زهرا" خواندمت تا عطری از زهرا بگیری
آیه ای از سوره ی کوثر شوی،معنا بگیری

آمدی با گریه هایت بر غم دنیا بخندی
تا به هر لبخند غم را از دل بابا بگیری

در دل تاریک-روشن ها نمان خورشیدک من!
از خدا باید کلید صبح فردا را بگیری

آن کبوترهای زیبا را ببین، پروازشان را
دوست دارم زود گوی سبقت از آنها بگیری

آرزو دارم که زهرا دست هایت را بگیرد
در قیامت تا مگر دست از من رسوا بگیری
خلق اثر فاخر در هریك از رشته ها می تواند مقدمه ی خلق آثار در رشته های دیگر شود. مستند زیبای
«لبه روشنایی»كه روایت تازه ای از شهید احمدی روشن داشت باز مرا به سرودن برای آن بزرگ
 واداشت.احساس می كنم در مقابل آن شهید هیچ ندارم جز توان سرودن.

 غزلی برای شهید بزرگوار، مصطفی احمدی روشن


بی تو بالابلند! دلتنگیم! از هوای بهشتی­ات چه خبر؟
خبر از دوردورها داری، دل ما نیز با تو رفته سفر

با مینی بوس خسته­ی پدرت ، سفر تو شروع شد آری
سفر تو شروع شد با رنج، با همان لقمه­ی حلال پدر

در عرق­ریز روزهای جهاد، خم به ابروی خود نیاوردی
كمر دشمنان تو خم شد، بس كه خوردند از تو خون جگر

زیستی با حكایتی زیبا، درهوای شهادتی زیبا
ماندن تو چقدر زیبا بود، رفتن تو چقدر زیباتر

وای بر ما كه كم گذاشته ایم، سر به بالین غم گذاشته ایم
دل ندادیم ساعتی به حضور، تن ندادیم لحظه­ای به خطر

خوش به حال تو كه رشید شدی، امتحان داده روسپید شدی
خوش به حال تو كه شهید شدی ، خوش به حال تو لحظه ی آخر!

ای دل بی­قرار ناآرام، دیگر آرام شو! خدا قوت!
بی گمان دیده ای امامت را، چه خداقوتی از این بهتر؟!

تاب، خالی ...علیرضا بی تاب ...خانه خاموش مانده بعد از تو
خانه خاموش مانده اما نه...باز شاید تویی...صدای در...
چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا

تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند
مگر باران خون می بارد از عرش خدا فردا

برادر دل گواهی می دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است قرآنها چرا فردا؟..

همه در جامه احرام دست از خویشتن شستند
شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا

ببین شش ماه ات بی تاب در گهواره می گرید
علی از تشنگی جان می دهد امروز یا فردا

ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را
همانانی که می افتند زیر دست و پا فردا

برادر وقت جان افشانی عباس نزدیک است
قیامت می شود وقتی بگوید یا اخا فردا

برادر خوب می خواهم ببینم روی ماهت را
که می ترسم دگر نشناسمت بر نیزه ها فردا

به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می مانم
تمام هستی من، می روی بی من کجا فردا؟
بی حرمتی به رسول مهربانی ها ،حضرت محمد(ص)  ،جرئت خاموشی را از من گرفت.
چند بیتی برای ادای دین

روی گل محمدی از اشک، تر شده ست
با ما مصیبتی ست که عالم خبر شده ست

با ما مصیبتی ست که ورد زبان شده
با ما مصیبتی ست که خون جگر شده ست

دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت
لشکر نبرده ایم و نبردی دگر شده است

آن سوی خنده ها، همه دندان گرگ بود
اینک زبانشان به دهان ، نیشتر شده ست

از هیچ زاده اند و پی هیچ، زیسته
شیطان ، براین جماعت  ابتر،  پدر شده است

نمرود تیر بسته به زیبایی خدا
زیبایی خدا ، به خدا بیشتر شده است

عالم، هنوز در صلوات است  و همچنان
این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است

 
شد به آهنگ عجیبی خاك ما زیر و زبر
خانه ها لرزید و لرزیدند دل ها بیشتر

آن تكان ناگهانی تا همیشه خواب كرد
كودكان خفته در گهواره را  بار دگر

دست های كوچكی از خاك بیرون مانده است
دست هایی بر سراست و دست هایی بركمر

كودكان خانه را جز مرگ، همبازی نماند
باز، بازی می كند داغ عزیزان با جگر

لحظه لحظه شوق پرواز از زمین  تكثیر شد
بسكه هرسو ریخت، باقی مانده­های بال و پر

داغ های باغ سنگین است اما نو به نو
از دل این خاك می روید درختی تازه تر
 
یك به یك دیوار ها افتاد تا هجرت كنیم
از شبِ این چار دیواری به آغوش سحر
صفحه 2 از 4ابتدا   1  [2]  3  4  انتها