بگذار به یاد تو ببارد تهران
دود از دل خسته‌اش برآرد تهران
یک لحظه خیال تو از این شهر گذشت
امروز هوای پاک دارد تهران

.
این رباعی حاصل تماشای لذت‌بخش آسمان امروز بود.

#میلاد_عرفان_پور
#رباعی
#هوای_تهران
#هوای_پاک
#آسمان_صاف
#تهران


 

از سجده و لذت عبادت گفتی؟
یا آیه‌ای از صبح قیامت گفتی؟
برگ از پی برگ، بر زمین ریخته است
ای باد! چه در گوش طبیعت گفتی؟

#میلاد_عرفان_پور
#رباعی
#شعر
#پاییز
#شعر_پاییزی


 

گزیده مطالب دکتر محمدمهدی سیار در مراسم رونمایی از کتاب #شمعدانی_ها :
رباعی به شیوه‌ای که عرفان‌پور پی گرفته، کشف ابدیت در لحظه است. پیداکردن دریچه‌ای در هر شیء و اتفاقی، در هر کلمه‌ای و هر جذابیت موسیقایی کنارهم نشسته‌ای. هر شاعری می‌تواند جذابیت موسیقایی دوکلمه برای نشستن کنار هم یا جذابیت یک رخداد و هر اتفاق دیگری را درک و پیدا کند، اما این کافی نیست و چگونه بیان کردن آن است که به شعر روح و جان تازه می‌دهد. این‌که بتوانی جذابیت ابدیت را بازگو و دریچه‌ای از هر لحظه به فرازمان بازکنی، و مهم‌تر این‌که این اتفاق بزرگ را تنها در چهار مصرع رقم بزنی، کار دشواری است که عرفان‌پور از پس آن برآمده است.



سیار ادامه داد: آن‌چه می‌تواند میلاد را از شاعران هم‌نسل خودش متفاوت کند، همان چیزی است که در کلمه حکمت خلاصه می‌شود. حکمت دیدن یک حقیقت ازلی و ابدی در لحظه‌ای کوتاه و یک آن است. این گمشده ادبیات و هنر ما امروز حکمت است. هرکسی به وسع خودش می‌تواند در لحظه این حقیقت را پیدا و بازگو کند و این کاری است که عرفان‌پور انجام داده است. گمانم این است کتاب «شمعدانی‌ها» گزیده خود شاعر از میان آثارش است و هرکسی می‌تواند مطابق با سلیقه خود، گزیده دیگری از میان سروده‌های او فراهم کند.

این مدرس دانشگاه در پایان سخنانش با تأکید بر این‌که عرفان‌پور معلم و مشوق بسیار خوبی برای نسل جوان بوده، گفت: عرفان‌پور برنسل امروز شعر فارسی بسیار اثر گذاشته است. بسیاری از جوانان شاعر، شعر را پس از خواندن رباعی های میلاد آغاز کرده اند و بسیاری که با شعر ارتباطی نداشته اند با رباعی میلاد به شعر گرایش پیدا کرده اند. در جمعی با مزاحی که شاید تا حدی از واقعیت هم دور نباشد گفتم میلاد به اندازه یکی دو قرن شعر فارسی رباعی خوب دارد. شک ندارم که بخشی از رباعی‌های شمعدانی‌ها جزء گزیده‌های مخاطبان ادبیات در نسل‌ها و قرن‌های بعد خواهد بود. مطمئنم وقتی درباره این عصر سخن بگویند میلاد جایگاه ویژه‌ای خواهد داشت.

#محمد_مهدی_سیار
@mm.sayyar
#میلاد_عرفان_پور
#سوره_مهر
#رباعی


 

چشم از تو نبست، دوستش داشته باش
پیمان نشکست، دوستش داشته باش
آن‌طور که هستی به تو دل داده، تو هم
آن‌طور که هست، دوستش داشته باش

#میلاد_عرفان_پور
#شعر
#رباعی


 

از حرص و طمع، جامه‌ی درخور دارند
از فقر من و توست که برخوردارند
فریاد مزن که «سفره‌هایی خالیست»
فریاد مزن که سر در آخور دارند

.
#میلاد_عرفان_پور
#رباعی
#شمعدانی_ها
#شعر


 

یک رباعی، یک خاطره

با #محمدمهدی_سیار جایی رفته بودیم، وقتی خواستیم برگردیم دیدیم ماشین مرا جرثقیل برده است. در همین حال عزیز معتادی رد شد و با لحن خاصش پرسید: «آتیش داری؟»
این رباعی‌ام در همان لحظات خلق شد:

پرسید از من رهگذر : آتش داری؟
گفتم دلم آتش است، آری آری
آنگونه که تا روز ابد می‌سوزی
از آن سر سوزنی اگر برداری

.
#میلاد_عرفان_پور
#شمعدانی_ها
#کتاب_شمعدانی_ها
#سیگار
#رباعی
#خاطره_سرایش


 

در راه، عزیزی‌ست که با آمدنش
هر قطب‌نما قبله‌نما خواهد شد

#میلاد_عرفان_پور
#انتظار
#رباعی
#شعر


 

دل، نذر غمت بود، ادایش کردم
قربان تو بود جان، فدایش کردم
سر، سرّ تو می گفت، دعایش کردم
تقدیم به خاک نینوایش کردم

#محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#رباعی
#میلاد_عرفان_پور
#روز_حسین


ماشینم را جرثقیل برده  بود و حیران در خیابان ایستاده بودم. جوان آشفته حالی از کنارم رد می شد و پرسید : آتش داری؟. این رباعی خلق شد:

پرسید از من، رهگذر: آتش داری
گفتم دلم آتش است آری آری
آنگونه که تا روز ابد می سوزی
از آن سر سر سوزنی اگر برداری
 

از کتاب تازه منتشر شده "تماشایی"


تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است

عاشـق نشـدی وگرنه می فـهمیدی
پاییز بهاری‌ست که عاشق شده است


پاییـز، اگر چـه سیلی اش سنگین است
تا عشق تو هست، زندگی شیرین است

بـر خـاک، بهـارِ خویـش را مـی جوینـد
افتـادن بـرگ هـا دلیلـش ایـن اسـت


آشفته ام آنچنان که گیسو در باد
در حیرتم از خودم که عمری بر باد...

دور از تو شبیه برگِ پاییزم که
هر قدر مقاومت کنم، آخر باد...


آن مست همیشه با حیا چشم تو بود
آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود

دنیا همه شعر است به چشمم اما
شعری كه تكان داد مرا چشم تو بود


رود است علی، پاک و زلال است و روان
کوه است علی که استوار است و گران

من رود ندیده ام چنین پا برجا
من کوه ندیده ام چنین در جریان


در آتش و دود، چشم انسانیّت
وامانده کبود، چشم انسانیّت

از روزن چشم تو  تکان خورد جهان
چشمان تو بود، چشم انسانیّت


آواز سکوت را شنیدی رفتی
دستی به سر من نکشیدی رفتی

پژمرده ترین چشم خیابان بودم
از من گل نرگسی خریدی رفتی


نبض تو سلام زندگی بود به ما
تعلیم مرام زندگی بود به ما

پیوسته تپیدن تو ای قلب عزیز
تلقین مدام زندگی بود به ما


شب مانده و چشم‌ها پر از شبنم ها
در حال عبورند دمادم غم ها

در شهر شلوغ ما تماشا دارد
تنهایی دسته جمعی آدم ها

صفحه 1 از 7ابتدا   [1]  2  3  4  5  انتها