در وسعت شب، سپیده ای آه کشید

خورشیدِ به خون تپیده ای آه کشید

آن لحظه که زینب به اسارت می رفت
بر نیزه سر بریده ای آه کشید


انشام دوباره بیست، بابای گُلم!
موضوع: کسی که نیست -بابای گُلم-

دیشب زن همسایه به من گفت: «یتیم»
معنای یتیم چیست؟ بابای گُلم!


اینجا فوران زندگی...آنجا مرگ

مانده است در انتظار انسان ها مرگ

 

«یک روز به دیدار شما می آیم»
این نامه برای زنده ها
امضا: مرگ


با هر هوسی به تاب و تب افتادیم
از صبح رمیدیم و به شب افتادیم

دیروزِ من و تو بهتر از امروز است
ما از خودمان نیز عقب افتادیم


خون...سرفه ی خشک...درد...بیمارستان
آیینه ای از نبرد...بیمارستان

ناگاه صدای شیون شیرزنی
یک خط کشیده...مرد...بیمارستان


با بال و پرت نگو که ماندن ننگ است
فریاد نزن که آسمان خوشرنگ است

برگرد پرنده! دل به پرواز نبند
اینجا دل یک قفس برایت تنگ است


سرمای تو كشت خواهرم را ای برف!
خون كرد دل برادرم را ای برف!

آهسته ببار تا بیابم شاید
گیسوی سپید مادرم را ای برف!


سرمای تو كشت خواهرم را ای برف!
خون كرد دل برادرم را ای برف!

آهسته ببار تا بیابم شاید
گیسوی سپید مادرم را ای برف!


شمریم، اگر روز ستم خاموشیم
خون است، اگر آب خنک می‌نوشیم

آن‌سوی جهان کرب‌وبلایی برپاست
ما هم دل‌مان خوش است مشکی‌پوشیم


اینجا، آنجا، تمام دنیا غزه‌ست

انگار هوای کربلا با غزه ست

یاران عزادار! توجه بکنید
امسال محل هیئت ما غزه‌ست


بی عشق، به دور خودمان می گردیم
بی خود شب و روز در جهان می گردیم

دنیا قبرستان بزرگی است که ما
دنبال مزار خود در آن می گردیم


ای جاذبه ای که می کشانی ما را
بر صفحه ی خاک و می دوانی ما را

یک روز درست مثل افتادن سیب
بر خاک سیاه می نشانی ما را


در ذهن نیافرینمت، می میرم
از وهم اگر نچینمت، می میرم

ای عادت چشم های بی حوصله ام!
یک روز اگر نبینمت، می میرم


سرد است و سپید، بندبند بدنم
آن گونه که آه، یخ زده در دهنم

عریانی یک درخت پیرم افسوس
جز برف، کسی نمی دهد پیرهنم


آنم که طلسم بخت را می شکند
می غرّد و کوه سخت را می شکند

حاشا که به زخم های خود سجده کنم
سجده کمر درخت را می شکند


از مِهر نبرده ای نصیبی، ای شب!
داری به گلو بغض عجیبی، ای شب!

وقتی که تو می رسی، همه می خوابند
بدجور میان ما غریبی، ای شب!


اینجا دل سفره ها پُر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنه ها شعله ور است

ای وای بر این شهر که در غربت آن
همسایه ز همسایه ی خود بی خبر است


تا کی به هوای فتح دنیا باشم؟
کافی است خدا! چقدر اینجا باشم؟

تنهایی اگر که با تو بودن باشد
می خواهم از این به بعد تنها باشم


با گردش بی امان، زمان در پی کیست؟
این گونه جهان با هیجان در پی کیست؟

دنبال که این چنین زمین می گردد؟
با این همه چشم، آسمان در پی کیست؟


ناخوانده اگر چهره گشاید چه کنیم؟
با روی سیاه خویش، باید چه کنیم؟

عمری که گذشت، با تو بودیم ای خواب!
آن شب که برادرت بیاید چه کنیم؟

صفحه 4 از 7ابتدا   1  2  3  [4]  5  انتها